«سیدالکریم»؛ خانه پدری در همسایگی ساکنان تهران

گروه زندگی: «زن جوان، بچه شیرخوارش را با یک دست محکم در آغوش گرفته بود؛ با دست دیگرش ضریح را. بلند گریه می‌کرد. بدون توجه به بقیه. هر چند آن وقت شب چند زائر بیشتر اطراف ضریح نبود. یکی از آن‌ها من بودم. گریه می‌کردم اما بی‌صدا. هر دو آمده بودیم در آغوشتان آرام بگیریم. نوزاد کوچک کاری به صدای مادر نداشت. چیز جدیدی یافته بود و مشغول کشف کردنش بود، حلقه‌های ضریح که تلاش می‌کرد با انگشتان نازکش آن‌ها را بگیرد. زن کمی آرام‌تر شد. رفت و کنار خانم‌های دیگر نشست. طبق عادت، زن‌ها سریع سر صحبت را باز کردند. معلوم شد که با مادرشوهرش در یک خانه زندگی می‌کند و حالا که دعوایشان شده، به قهر آن‌وقت شب از خانه بیرون آمده. به قهر نرفته بود خانه پدرش. نمی‌دانم چرا! اما به قهر آمده بود خانه شما! راستش را بخواهی من هم آن شب به قهر آمده بودم خانه‌تان؛ به قهر از دنیا و دنیاگری‌اش که تماماً رنج و محنت است. آمده بودم دردی را بگویم که حتی در خانه پدری هم مجال گفتنش نبود.
موبایل زن جوان مدام زنگ می‌خورد. یکی را رد می‌کرد و یکی را به تأخیر، اما جواب می‌داد. معلوم بود نگرانش هستند و نازش را می‌خرند. دلش هم پیش شما سبک شده بود و بار غمش را با درددل بین همجنس‌هایش زمین گذاشته بود. نیم ساعتی که گذشت خوش و خرم، با لبان خندان رفت، احتمالا خانه خودشان! حدس می‌زنم دنبالش هم آمده بودند. اما تلفن من که زنگ نمی‌خورد. سر صحبت را هم نمی‌توانستم با کسی باز کنم. همیشه که نمی‌شود همه دردها را در عالم جار زد. اما جایی هست برای ما ساکنان تهران در همین همسایگی. جان پناهی برای شب‌هایی که بغض داری. جایی که بروی و غر بزنی و بغض کنی و چهاردانه اشک بریزی، تا نازت را بخرند و غمت را از دل بردارند و خوش و خرم، روانه خانه‌ات بکنند. نشان به نشانیِ همان شبی که قلب شکسته‌ من را هم بند زدی و فرستادی خانه.
فارس

برچسب‌ها:

هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره ما
تماس ما

نقل و نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است.